انقلاب 57-مجاهدين وخميني
همه ميدانند كه رژيم شاه يك رژيم ديكتاتوري بود . يك
ديكتاوري كلاسيك .درسيستم سلطنتي ، غصب حق حاكميت مردم تحت اين فريبكاري ،غصب شده بود كه « حق حاكميت« موهبتي الهي است كه ازشاه قبلي به فرزند ذكورش
به ارث برده ميشد!!!
اين ديكتاتوري درعين حال وابسته بود .يك ديكتاتوري وابسته
با غارتگران استعماري يعني خيلي از سياست
هاي داخلي وخارجي درايران ، نه توسط نماينده هاي واقعي مردم ، بلكه توسط
استعمارگران خارجي وبرعليه مصالح عاليه مردم ايران ، طراحي ،تصميم گيري و به شاه
ودربارش ديكته مي شد .
مضافا اين كه رژيم پهلوي يك حاكميت فاسد بود .رژيم شاه
وهزارفاميلش ، مملكت را ملك طلق خويش ساخته ودرهرجايي تسمه را برگرده توده هاي تحت
ستم برمي كشيدند . اقتصاد يك اقليت ناچيز تا بخواهي فربه وفربه ترميشد وشكاف
طبقاتي روز به روزعميق ترمي گشت .
اين رژيم كه برآمده از كودتاي استعماري 28 مرداد بود ، به
شدت درميان مردم ايران ايزوله وتنها با اتكا به ساواك ودستگيري هرمخالف وبستن
دهانها واستمرار شكنجه واعدام مبارزين ومجاهدين به حاكميت خود ادامه ميداد.
در افكار عمومي دنيا، شاه
بهعنوان يك ديكتاتور منفور ــاما تجددطلب و قابل معاملهــ شناخته ميشد. وجود
دستگاه مخوف ساواك، موارد نقض حقوقبشر و شكنجه و اعدام، هزاران زنداني سياسي و
نبود حداقل آزاديهاي دموكراتيك، زبانزد خاص و عام بود.
خيلي واضح بود كه اين طور رژيمي درايران نمي توانست دوام
بياورد .ايراني كه درصدوبيست سال اخيرتاريخش مملوازتحولات آزاديخواهانه وضد استبدادي
بوده است .اگرچه شاه بعداز كودتاي 28 مردم با مانورهاي ازيكطرف وبا گسترش سركوب
ازطرف ديگر ،ميخواست شعله آزادي خواهي وانقلاب را درميان مردم بخشكاند اما هيچ گاه
نتوانست به اين خواست خود دست يابد . هربارشعله اي ديگر وجرقه اي ديگرازانقلاب
مردم روياي شاه وحاميان استعماري اش را به هم مي ريخت .
ازجمله پس از قیام خودانگیخته 15خرداد 1342، که سرکوب خونین
مردم و پیگرد و دستگیری گسترده مخالفان و فعالان سیاسی را بهدنبال داشت، بنیانگذاران
مجاهدين كه ازجمله اين دستگيرشدگان بوددند
،در زندان به جمعبندی مبارزات سیاسی گذشته پرداختند و دریافتند که مبارزات پارلمانی
و سیاسی همواره توسط دیکتاتوری سرکوب میشود و به نتیجه مطلوب نمیرسد، بنابراین
برای سرنگونی دیکتاتوری، مبارزه مسلحانه در آن مرحله، بهعنوان شکل محوری مبارزه، یک
ضرورت است. بر این اساس، گروهی را بنیان نهادند که چند سال بعد، سازمان مجاهدین
خلق ایران نام گرفت.
در شهریور۱۳۵۰، ساواک شاه در آستانه برگزاری جشنهای
۲۵۰۰ساله، هجوم گستردهیی را به سازمان مجاهدين خلق ايران و دیگر نیروهای مبارز بهعمل آورد و طی
آن فقط از مجاهدين خلق ، حدود 90درصد اعضای
سازمان و تمام مرکزیت را دستگیر کرد.
متعاقباً دادگاه نظامی بنیانگذاران و همه اعضای مرکزیت
سازمان را به اعدام محکوم کرد. از میان آنها تنها حکم مسعود رجوی بهدلیل کارزار بینالمللی
سیاسی و حقوقی گستردهیی که دکتر کاظم رجوی، برادر مسعود، در خارج کشور به راه
انداخته بود، با یک درجه تخفیف به حبس ابد تبدیل شد و او از اعدام نجات یافت.
با انتشار دفاعیات آتشین بنیانگذاران و اعضای مرکزیت و
شهادت قهرمانانه آنها، ستاره اقبال اجتماعی مجاهدین بهخصوص در دانشگاهها درخشش و
تلألؤیی بیهمتا یافت و اقشار روشنفکر و مذهبی را جذب سازمان کرد.
مجاهدين دراين اوان
، شهرت و محبوبيتي وسيع پيدا كردند. اما خميني بهرغم تمامي پيامهايي كه دراين
زمينه از ايران بهاو ميرسيد، حاضر بهحمايت از مجاهدين و مبارزهٌ خونبارشان با
رژيم شاه نشد و چنان كه نزديكترين اطرافيان خميني مانند رفسنجاني و كروبي و…
بارها گفتهاند، اين امر انزواي او را تشديد كرد.
خميني كه ازتحولات سياسي جامعه بركنار بود، نسبت به تظاهرات
مردم تهران و بهويژه دانشجويان دانشگاه تهران در سال46 پس از شهادت جهانپهلوان
تختي؛ نسبت بهجشنهاي تاجگذاري شاه؛ و نسبت بهتظاهرات گستردهٌ دانشجويان در سال48
عليه گران شدن بليت اتوبوس شركت واحد؛ واكنش صريحي نداشت .اما از بيرون ريختن حقد و كين خود عليه مبارزهٌ
انقلابي غافل نماند.
شايان توجه است كه زندگي
سياسي خميني تا سن 60سالگي در سكوت و سازش كامل با ديكتاتوريهاي رضاشاه و محمدرضا
شاه وسكوت تأييدآميز نسبت بهكودتاي استعماري عليه مصدق سپري گرديد و شهرت وي از
زماني آغاز شد كه در سالهاي اول دههٌ40 عليه برخورداري زنان از حقرأي دست بهاعتراض
زد و در آبان سال43 بهتركيه تبعيد شد.
دريكسالي كه خميني در تركيه اقامت داشت، از وي
حتي يك سطر پيام و موضعگيري عليه رژيم شاه ثبت نشدهاست. وي در سال44 بهنجف رفت
در سالهاي44 و 45 يك سخنراني سياسي داشت كه در آن بدون كمترين ابراز مخالفتي با
شاه، بهموعظه براي «رؤساي دول اسلامي» پرداخت كه «بر سلاطين اسلام، بر رؤسايجمهور
اسلام تكليف است كه دست برادري بدهند و حدود و ثغورشان را حفظ كنند». در سالهاي
بعد نيز اساساً بهدرس و بحث حوزه مشغول بود .
به رغم سركوبي هاي شاه وسازشگري روحانيت ارتجاعي ازجمله
خميني ،تاثيرات مبارزه سازمان هاي بزرگ انقلابي آن دوران يعني مجاهدين خلق ايران
وسازمان فدايي ها درجامعه خودش را
هرازگاهي نشان ميداد
در سال55 بر تعداد حركتهاي اعتراضي و انقلابي و بهخصوص
تظاهرات افزوده ميشد. و مردم رهگذر نيز كمكم جرأت شركت در آنها را پيدا ميكردند.
اوضاع واحوال درآن شرايط به خوبي نشان ميداد كه در دل جامعه، پس از 6سال مبارزهٌ انقلابي مجاهدين
وفدايي ها، يك پتانسيل عظيم انفجاري درجامعه ايران در حال جوشيدن است.
جنبش انقلابي ضربه خورده بود و رهبران آن شهيد شده يا در
زندانها بودند، اما مردم همينكه جرأت كردند لب به اعتراض باز كنند، الگويشان همان
مبارزهٌ مجاهدين وفدايي و سمبلهايشان همان پيشتازان مجاهد وفدايي بودند.
به همين جهت خيزش اوجگيرندهٌ مردم، همواره به راديكالترين
نوع اعتراض جمعي گرايش نشان ميداد
تنها كافي بودكه تور اختناق سوراخ شود و ماشين مخوف ساواك
اندكي حركتش كُند گردد. اين واقعيتي بود كه در اواخر سال55 و بهوضوح در سالهاي 56
و 57 بهاثبات رسيد.
در 30ديماه1355، كارتر، كانديداي حزب دموكرات، با يك شاخه
زيتون «حقوقبشر» به رياستجمهوري آمريكا برگزيده شد. و برژينسكي، تئوريسين
كميسيون سهجانبه و مشاور امنيت ملي، اكنون مرد شمارهٌ2 كاخ سفيد بود كه عملاً در
رأس سياست خارجي آمريكا(*)، فرصت مييافت تا دكترين خود را به آزمايش بگذارد.
تز برژينسكي را در يك كلام و بهزبان خودش ميشود اينطور خلاصه كرد:
«آمريكا بايد تلاش كند تحولاتي را
كه گريزناپذيرند، از يك مسير هرج و مرج و آشوب به مسير انتقال منظم بيندازد».
روي ميز سياست خارجي آمريكا، كارت ايران در اولويت قرار
داشت. آنچه كارتر از شاه ميخواست دو كلمه بيشتر نبود:
1ــ هماهنگي با سياست نفتي آمريكا، كه دراساس هدفش
تثبيت قيمت نفت بود.
2ــ هماهنگي با سياست حقوقبشر
هدف دولت وقت
آمريكا اين بود كه جريانات درايران به سمتي نكشد كه سازمان هاي مردمي وآزاديخواه
ازجمله مجاهدين ،به طورنهايي ،دراوضاع مسلط شوند وميخواستند كه رژيم شاه قبل از
غرق شدن دربحران خودساخته اش ،با ايجاد مانورهايي ،ازسرنگوني نجات يابد .
در چنين شرايطي، حتي قبل از پايان انتخابات رياستجمهوري
آمريكا، شاه جهت وزش باد را تشخيص داد و خود را براي حداقل انطباق با سياست حقوقبشر
كارتر و بزككردن چهرهٌ بينالمللي رژيمش آماده ميكرد. او در عينحال قصد داشت با
دادن امتياز در زمينهٌ اقتصادي و بهخصوص نفت، حتيالامكان تيغ حقوقبشر كارتر را
كُند كند تا ناچار از دادن امتيازهاي اساسي نشود. در بهمن55، شاه دستور توقف اعدام
و شكنجه را صادر كرد. روزنامهٌ كيهان 13بهمن در سرمقالهاش نوشت: به دستور شاه،
احدي حق استفاده از شكنجه را ندارد.
توقف اعدام و شكنجه، اگرچه كمترين امتياز در زمينهٌ حقوقبشر
و آزاديهاي دموكراتيك بهحساب ميآمد، اما با توجه به پتانسيل عظيم انفجاري و
انقلابي جامعه، يعني محصول 6سال مبارزهٌ انقلابي مجاهدين خلق وفدايي ها ، اين عقبنشيني شاه نقش تعيينكنندهيي در اوج
گرفتن جنبش دموكراتيك داشت. در عينحال، شاه تا آنجا كه ميتوانست، بهاي اين
امتياز را از جيب جنبش انقلابي و خون رزمندگان قهرمان خلق بازپس ميگرفت. در
اواخر سال55 نمونههاي متعددي نشان ميداد كه ساواك در تعقيب و مراقبتهاي خياباني،
انقلابيان را ميكشت يا دستگيرشدگان را مخفيانه و بدون اعلام اسم و رسم آنها، ترور
ميكرد (1).
بهار و تابستان1356: تظاهرات و حركتهاي اعتراضي
عليه ديكتاتوري سلطنتي گسترش پيدا كرد. دانشگاه، سنگر استوار آزادي، همچنان ميخروشيد
و تظاهرات دانشجويان، پيوسته برافروختهتر ميشد.
به دنبال اين تحولات ، موج جديدي از سياستمداران محافظهكار،
به جنبش دموكراتيك ضدشاه پيوستند. ازجمله بايد از ورود عناصر سابق جبههٌ ملي،
نهضت آزادي و برخي از ديگر مليگرايان به صفوف جنبش دموكراتيك نام برد. ازجمله ،
در آذرماه سال56، بازرگان بهاتفاق چندتن ديگر، «جمعيت طرفداران آزادي و حقوقبشر»
را تأسيس كردند. اين جمعيت در اولين موضعگيري خود، خواستار آزادي زندانيان سياسي
شد. اكنون در كنار صف «مرگ بر شاه»، صف ملايم ديگري نيز بهآرامي شكل ميگرفت.
درست در چنين موقعيتي بود كه بالاخره آخوندهاهم خودرا وارد صفوف مردم وجنبش
دموكراتيك ضد شاه كردند .
خميني كي وارد اين صحنه شد؟
پاييز1356: در همان روزهايي كه امثال بازرگان وارد صحنه ميشدند،
خميني هم در نجف بوي كباب به مشامش رسيد. آخوندجماعت تا زماني كه حداكثر منافع
خودش را پيشبيني نكند وارد هيچكاري نميشود. آنها در عينحال، وقتي دستبهكار
ميشوند كه خطرات احتمالي نيز به حداقل رسيده باشد. از نظر خميني نيز كه تيزهوشترين
آخوند شياد دوران بود، مناسبترين و كمخطرترين
زمان، پس از بازگشت شاه از آمريكا و اعلام وفاداريش به سياست حقوقبشر كارتر تشخيص
داده شد. خميني بهعلاوه، يك قدم دورتر را نيز در رابطه با موقعيت خودش ميتوانست
ببيند. او ديگر هيچ درنگي را جايز نميديد. بنابراين يك، دو، سه، از همان
نجف دورخيز برداشت ووارد گود شد…
خميني، در اوايل آذر نامهيي خطاب به «آقايان
علما» مخفيانه به ايران فرستاد و از آنها خواست زودتر بجنبند! خميني نوشته بود: «…امروز
در ايران فرجهيي پيدا شده و اين فرصت را غنيمت بشماريد… الان نويسندههاي احزاب
اشكال ميكنند، اعتراض ميكنند، نامه مينويسند و امضا ميكنند. شما هم بنويسيد و
چند نفر از آقايان علما امضا كنند. مطالب را گوشزد كنيد… اشكالات را بنويسيد و به
دنيا اعلام كنيد… اشكالات را بنويسيد و به خودشان بدهيد، مثل چندين نفر كه ما
ديديم اشكال كردند و بسياري حرفها زدند و امضا كردند و كسي هم كارشان نكرد…»
خميني كه خودش اوضاع را از بالا بو كشيده بود، نگران عقبماندن
آخوندها با دگنك و اينكه بابا نترسيد، خطري در كار نيست، شكنجهيي در كار نيست و
اينگونه حرفها سعي ميكرد آنها را راه بيندازد. چون تا اين زمان عموم قشرها و
گروهها، حتي كساني هم كه از «شاه در كادر قانون اساسي» حمايت ميكردند به جنبش
دموكراتيك ضدسلطنتي پيوسته بودند. اما فقط از آخوندها خبري نبود.
خميني هم كه تلاش ميكرد اينها بيشتر از اين بيرون گود نمانند
براي اين بود كه سر در معاملات كلان داشت والا او خودش هم تا پنجاه و چند سالگي
اصلاً در ميدان سياست حضوري نداشت. او «…بنا به مندرجات يكي از كتابهايش در
سالهاي بعد از شهريور1320 نهتنها هيچ مخالفتي با اساس سلطنت نداشته بلكه مؤيد آن
نيز بوده است. سپس در آستانهٌ كودتاي 28مرداد، در سلك افراد آخوند
"كاشاني" به ضديت با پيشواي نهضت ملي ايران، دكتر مصدق فقيد برخاسته و
هنوز هم بهقول خودش از «سيلي خوردن» مصدق توسط دربار شاه و استعمارگران حامي آن
شاد و ممنون است. سپس در سلك حاميان كودتاي استعماري 28مرداد1332 تا سال42 باز هم
ساكت و سر بهزير بوده. ولي به هنگام يكپايه شدن رژيم شاه و دربار، يعني به هنگام
چرخش شاه به جانب آمريكا و اولويت دادن به آن در قبال انگليس و پايگاههاي فئودالي
داخلي آن، خميني يكباره سر برميدارد و از موضع قرونوسطايي و مادون سرمايهداري،
ازجمله از موضع مخالف با آزادي زنان و تقسيم اراضي، بناي مخالف با ديكتاتوري شاه
را ميگذارد… سپس چنانكه ميدانيد خميني به تبعيد ميرود…»(*) و حالا وقتي مبارزهٌ مردم ايران عليه شاه اوج
ميگيرد دوباره سر و كلهاش پيدا ميشود.
بزرگترين شيادي خميني اين بود كه با سوءاستفاده از احساسات
مذهبي مردم، اعتماد بيشائبهٌ خلقالله را كه درواقع نثار مجاهدان و پيشتازان
انقلاب ميشد به خود جلب ميكرد و توانست در خلأ سياسي ناشي از زنداني بودن رهبري
واقعي جنبش، رهبري انقلاب را بربايد و سپس آن را بر سر انقلابيون واقعيش آوار كند.
بهواقع مأموريت و نقش ضدتاريخي خميني همين بود. والا كه
آخوندهاي خمينيصفت در صلح و صفا و سازش با ساواك بهسر ميبردند. كمااينكه خامنهاي
به توصيهٌ ساواك شاه از زندان آزاد شده بود و رفسنجاني هم براي ضديت با مجاهدين هر
هفته در زندان اوين با رسولي سربازجوي ساواك جلسه داشت. اينها تازه كساني بودند كه
آن روزها افتخار ميكردند بهعنوان هواداري از مجاهدين دستگير شدهاند. در همان
بهمن1355، گروهي از همين حضرات، كه امروز مهرههاي مهم رژيم هستند، در يك شوي
جمعي در تلويزيون شاه ابراز ندامت كردند و بهخاطر «عفو ملوكانه» سهبار شعار
دادند كه «شاهنشاها سپاس».
به هرحال تاآنجا كه به رژيم شاه برمي گشت ، ازاين كه
انقلابي درراه بود ، ديگر هيچ كس شكي به
آن نداشت . حتي خود شاه .كما اين كه خودشاه هم براي پس زدن
اين انقلاب بود كه سياست حقوق بشر كارتر
را پذيرفته بود او وحاميانش فكرمي كردند با اين نرمش ، ميتوانند
خروش انقلابي مردم كه ناشي از سالها
مبارزه انقلابي پيشتازان شان يعني مجاهدين وفدايي ها بود را سد كنند و اين گونه جلوي سرنگوني ديكتاتوري شاهي
را بگيرند .
اگر شاه ميتوانست بهآن «فكر نكردني» فكر كند شايد اوضاع
به گونهٌ ديگري ميچرخيد.
سوليوان، سفيروقت آمريكا، تحت عنوان بالا، گزارشي از وضع بحراني
ايران و پايان دوران شاه، براي كارتر فرستاد:
«ديگر ترديدي وجود نداشت كه شاه از
حمايت افكار عمومي برخوردار نيست… در شرايط جديد ميبايست موضوع روابط احتمالي
آينده بين نظاميان و رهبران مذهبي را مورد توجه قرار دهيم. خطوط اصلي پيشنهادي من
اين بود كه براي پايان بخشيدن به بحران فعلي… بين نيروهاي انقلابي و نيروهاي مسلح
سازش بهوجود آيد… حصول توافق… به اينصورت امكانپذير است كه آيتالله خميني شخص
معتدلي مانند بازرگان يا ميناچي را به نخستوزيري انتخاب كند و بدينوسيله از روي
كار آمدن حكومتي از نوع ناصرـ قذافي جلوگيري بهعمل آيد. حدس من اين بود كه
رهبران مذهبي و شخص آيتالله خميني چنين راهحلي را خواهند پذيرفت زيرا هدف اصلي
آنها كه حذف شاه بود، در چارچوب چنين توافقي عملي ميشد…»
كنفرانس گوادلوپ
15دي: بهپيشنهاد ژيسكاردستن، رئيسجمهور فرانسه،
سران چهار كشور آمريكا، انگليس، آلمان و فرانسه در جزيرهٌ گوادلوپ گرد آمدند تا
دربارهٌ بحران ايران گفتگو كنند. پيش از برگزاري كنفرانس، خميني، ابراهيم يزدي، را
به آمريكا فرستاد تا ذهن رهبران آنجا را نسبت به حكومت آينده روشن سازد. در
فرانسه هم يك هفته قبل از كنفرانس، صادق قطبزاده، تحليلي دربارهٌ سياستها و نوع
حكومت خميني در اختيار وزارت خارجه گذاشت. خميني قبل از كنفرانس، مطمئن شد كه
ژيسكاردستن به كارتر توصيه خواهد كرد كه با دولت احتمالي جديد تهران وارد مذاكره
شود.
نتيجهٌ كنفرانس، رضايت دادن كارتر به خروج شاه از ايران
بود. پس از كنفرانس، سياست آمريكا در قبال ايران اعلام شد: «دولت كارتر هرگونه
اميدي را براي حفظ قدرت كامل شاه از دست داده است و در عوض بر حمايت خود از يك
دولت غيرنظامي تأكيد ميكند». از اين پس در تهران ديدارها و مذاكرات بين بازرگان و
بهشتي و بختيار و قرهباغي از يكسو و بين بهشتي، بازرگان با سوليوان و هايزر از
سوي ديگر جريان داشت. سوليوان پس از توافقهايي كه در تهران صورت گرفته بود، به
كارتر پيشنهاد كرد كه براي مذاكره با خميني «يك مقام ارشد را به پاريس بفرستد» و
كارتر از طريق نمايندگان ژيسكاردستن براي خميني پيام فرستاد كه آمريكا پذيرفته است
كه شاه كنار برود. نمايندگان فرانسه در ديدار با خميني تأكيد كردند كه «انتقال
قدرت در ايران بايد كنترل شود و با احساس مسئوليتهاي سياسي همراه باشد».
خميني خطاب به آنها گفت: «به من اطلاع دادند كه يك كودتاي
نظامي در شرف تكوين است… من كودتا را نه به صلاح ملت ميدانم و نه به صلاح آمريكا.
خوف آن دارم كه اگر كودتاي نظامي بشود، انفجاري بشود كه در ايران كسي نتواند جلو
آن را بگيرد. من به شما توصيه ميكنم از كودتا جلوگيري كنيد».
20دي: به گزارش خبرگزاريها «دولت
آمريكا از نيروهاي مسلح ايران خواست كه از دست زدن به يك كودتا بپرهيزند». شاه
بعدها در «پاسخ به تاريخ» نوشت: «هايزر، توانسته بود تيمسار قرهباغي، رئيس ستاد
ارتش را جذب كند… قرهباغي از قدرت خود براي جلوگيري از كودتا عليه خميني استفاده
كرد».
21دي: سايروس ونس، وزير خارجهٌ
آمريكا، اعلام كرد كه شاه بايد ايران را ترك كند و در غياب او شوراي سلطنت تشكيل
شود. و سوليوان بهاتفاق هايزر به ديدار شاه رفتند و پيام واشينگتن، مبني بر ضرورت
ترك ايران را به وي رساندند.
23دي: شوراي سلطنت به رياست
سيدجلال تهراني، تشكيل شد. بهشتي و يدالله سحابي نيز از كانديداهاي آن بودند.
25دي: ارتشبد قرهباغي، ضمن رد
كودتا از طرف ارتش گفت «هرگونه تمرد و عمل خودسرانه بهشدت سركوب خواهد شد. هر
نظامي كه به كودتا دست بزند، بهعنوان ياغي، مجازات خواهد شد».
26دي: شاه و فرح ايران را ترك
كردند و عازم مصر شدند. شاه قبل از حركت، از ارتشبد قرهباغي، رئيس ستاد ارتش،
خواست كه سران ارتش را از دست زدن به كودتا باز دارد. با خروج شاه، انفجاري از
شادي در ايران رخ داد. مجسمهٌ شاه در بسياري از شهرها پايين كشيده شد. مردم در
سراسر ايران جشن و شادي برپا كردند و طعم شيرين پيروزي را با تمام وجود چشيدند.
لازم به يادآوري است كه چند هفته قبل از رفتن شاه و همزمان با روي كار آمدن
بختيار، اعتصاب 61روزهٌ مطبوعات بهپايان رسيده بود و روزنامهها اكنون واقعاً
خواندني بود.
29دي: بهمناسبت اربعين حسيني،
2ميليون نفر در تهران راهپيمايي كردند. روزنامهها از اين راهپيمايي بهعنوان
«عظيمترين راهپيمايي مذهبي و سياسي تاريخ» ياد كردند.
30دي: 162زنداني سياسي يعني آخرين
گروه زندانيان سياسي از زندان آزاد شدند. اكنون جشن پيروزي بهخصوص براي هزاران
نفري كه بهمنظور استقبال از رهبران خود در مقابل زندان قصر اجتماع كرده بودند، در
سيماي مسعودرجوي و موسي خياباني و قهرماناني از ديگر گروهها شكفته ميشد.
وقتي يك گوينده گفت كه روحانيت موجب آزادي زندانيان شده، مسعود همان لحظه ميكروفن
را از او گرفت و بهعنوان نمايندهٌ تمامي زندانيان سياسي گفت: اين مردم بودند كه
ما را آزاد كردند.
در مسيري كه به 22بهمن1357 منتهي شد، مردم ايران يكدل و يكزبان شدند و
زمستان ديرينهٌ ستمشاهي را درهم شكستند.
درواقع بهمن سركش57 كه بسياري از حساب
و كتابها را درهم ريخت، خروش مردم ايران براي آزادي بود.
ربودن رهبري انقلاب 57 مردم توسط خميني حاصلضرب خيانت
شاه وفرصت طلبي خميني :
درخلال انقلاب 57 يكي ازشعارهاي مردم كه به كرات مطرح
ميشد اين بود كه «مجاهدين زنداننديا كشته
درميدانند ». به واقع هم همين بود. عليرغم اينكه هواداران وبرخي اعضا مجاهدين
دربيرون زندان ،درتهران وشهرستان ها فعال بودند اما رهبران مجاهدين ومسئولين ارشد
آنها ياتوسط رژيم شاه اعدام ويا درزنجيربودند . فدايي ها هم كمابيش همين وضع وحال
را داشتند . ازاين رو انقلابي كه با خون ورنج وشكنج اين پيشتازان آبياري شده
بود،درروز روزش ، سررهبري كننده نداشت . تشكيلات مردمي وانقلابي وسازمان انقلابي
كه بتواند ،رهبري انقلاب را به دست بگيردوآن را درسمت ومسير خواسته توده هاي مردم
هدايت كند درصحنه نبود .اين وضعيت حاصل خيانت شاه بود كه نگذاشته بود دراين
كشورهيچ جريان سياسي اصيلي شكل بگيردوازتيغ سركوبي او درامان بماند . دراين طور
وضعيتي بود كه خميني فرصت طلبانه وارد ميدان شدورهبري انقلاب مردم را ربودوبعدهم
مردم وميهن مارا درشرايط وخامت باري فروبرد .
سفسطه ضدانقلابي :
برخي افراد هستند كه جنايت ها وتبهكاري هاي آخوندهاي حاكم
را دستمايه وسرمايه كسب وكار سياسي خود مي كنند ودرمقابله با نيروهاي دموكراتيك
وانقلابي به اين سفسطه رومي آورند كه چون خودتان هم ميگوييد كه شيخ به مراتب
بدترازشاه است،پس همه آن مخالفت ها ومبارزه ها ومجاهدت ها درزمان شاه بيهوده بوده
است . گويا مردم ايران اشتباه كردند كه دربرابراستبداد دست نشانده سلطنتي ، آزادي
واستقلال مي خواستند . پيشتازاني مانند مجاهدين خلق ايران وچريك هاي فدايي خلق
ايران گويا نبايد برعليه شاه قيام ميكردند .
به نظراينان ،نيروهاي انقلابي درزمان شاه ،همين كه رژيم شاه خودرا بابه
اصطلاح انقلاب سفيد يكسويه كرد واختناق
كامل را برپاكرد،بايستي مثل آخوندها واحزاب سنتي به حاشيه مي رفتند ودنبال زندگي
خود مي رفتند.طبق نظراينان ، همه عمليات وقهرمانيها وجانبازيها وشكنجه شدن ها
وزندان افتادن هادرزمان شاه كه جامعه ايران را تكان داد وباعث شد درشرايط
مناسب توده مردم بيرون بريزند ، نبايد
ميشد وبايد كسي پيدانميشد كه جلوي ديكتاتوري و وابستگي ووطن فروشي شاه با يستد .
اين سفسطه ،درحال
حاضر ميخواهد به مردم پيام بدهد « حالا كه آخوندها وراه حل آنهارا
چشيديد ،پس ديگر به يك راه حل استعماري بدون عبا وعمامه رضايت بدهيد وبه جاي ديگري
اميد نبنديد .رژيمي مثل شاه بس تان است .»
آنها مبارزه مجاهدين با رژيم شاه را دست مايه اين مي كنند
كه بگويند پس شما خميني را آورده ايد
اين حرف سفسطه اي بيشترنيست . زيرااين افراد وجريانات
كاري به روند تكامل اجتماعي ندارند . كاري
به اين كه شاه خود به دليل ماهيت ضد تاريخي ونيزجنايت هايش به دست خود گورخود
وحكومتش راكندندارند . كاري به اين ندارند كه همين رژيم شاه بود كه زمينه ساز
روآمدن خميني گشت . حتي به اين هم ندارند كه مجاهدين باوجود تمام زخم هايي كه
ازرژيم شاه برپيكره خود داشتند ورهبران شان به تازگي اززندان هاي شاه خائن آزاد
شده بودند ، درشب 22بهمن، درست همانموقع
كه پادگانها و دژهاي قدرت شاه زير هجوم سنگين مردم و نيروهاي اجتماعي مجاهدين و
فداييها فروميريخت، روزنامهٌ كيهان مصاحبهٌ خود با مسعود رجوي، رهبر مجاهدين، را
منتشر كرد
كاري به اين ندارن كه درهمين مصاحبه ، مسعود رجوي سرنگوني شاه را تنها اولين
گام ضروري از يك مسير طولاني اعلام كرده بود.
وكاري به اين ندارند كه انتشار برنامهٌ حداقل مجاهدين تحت عنوان «انتظارات
مرحلهيي از جمهوري اسلامي» در روز 27اسفند انجام شد كه
درآن ، مبرمترين محورهاي برنامهٌ حداقل عبارت بودند از:
آزاديهاي دموكراتيك براي تمامي گروههاي سياسي با هر مرام و مسلك، آزاديها و
حقوق برابر زنان، حق تعيين سرنوشت براي مردم كردستان و مليتهاي تحت ستم مضاعف،
تأسيس شوراها بهعنوان تضمين حاكميت مردمي و دموكراتيك، دستگاه قضايي واحد
(دادگستري).
انقلاب بهمن نمرده ونه خاكسترشده است :
واقعيت اما چيزديگري است . درست است كه
حاصلضر ب خيانت شاه ورذالت خميني ،يك انقلاب بزرگ جهان معاصر را به انحراف
برد اما آتش آن انقلاب هنوزدررگهاي اين مردم جاري است . انبوه قيام هايي كه برعليه
رژيم ديكتاتوراستبداد ديني صورت گرفته است شاهد اين مدعاست . انقلاب نوين مردم
ايران با حضورقدرتمند مجاهدين درصحنه زورآزمايي تاريخي با خميني است كه تداوم
انقلاب بهمن است
ازاين رواست كه ميگوييم وگفته ايم انقلاب بهمن نه مرده ونه خاكسترشده است و
ميرود تا بنياد رژيم خون آشام دجال جماران را براندازد وتاريخي را ازشرهرچه
ديكتاتوري است برهاند .
No comments:
Post a Comment